عشق ارزش جنگیدنو داره
ولی نه
اگه فقط تو تنها کسی باشی که میجنگه...
(اصولا تو زمان حالِ حاضر كسي نميجنگه.
همه راحت طلبن...
فقط خوب حرف ميزنن
موقع عمل دنبال بهونَـن...
البته بيايد صادق باشيم
اوني كه دنبالِ بهونست حسي نداره
همون بهتر با يه بهونه بره
تا اينكه دوست نداشتنشو داد بزنه (:
يا اينكه تو يه شرايط بد تر جا بزنه و بره سراغِ يكي ديگه )
-یه وقتایی دوست دارم به بعضیا بگم میشه بهم بگی ببخشید؟؟میبخشمتا
+وا.چرا؟
-مغزم نمیکشه بخوام از یکی خیلی دلخور بمونم
از طرفی هم فکر میکنم نفهمیدن که دلمو شکستن
+ میدونی،دلتنگی چیه؟
- نه!
+ دلتنگی،یعنی یه جایی دارم، بلند بلند میخندم، یهو بیای تو ذهنم...
یادم بیفته،به اون خنده های قشنگ ات!از اونایی که،همش تو عکس هاته!
بعد یهو،تمام لب هام جمع میشه،چشام پر اشک میشه!
- دیگه چی؟
+ دارم درس میخونما!از اون درس سختا!
بعد،شروع کنم به گل کشیدن،وسط صفحه،ببینم دارم اسم تو مینویسم!که یه چیز،از اون بالا میخوره رو اسمت و اسمتو خیس میکنه!
- عجب!
+ یه وقتایی ام،دارم مثل آدم زندگی میکنم!آهنگ شاد گوش میدم!میرقصم!
اما،
یکی از حرفای احساسی ات،میاد جلو چشمام!
یاد سلیقه و علایق ات میفتم!یاد بهونه هات!
دیر خوابیدن هات!تنها بودن هات!لوس بودن هات!نامرد بودنات!
بعد مییبنم،همینجوری ساعت ها،زل زدم یه جا!! دارم میلرزم!
- چه سخته!
+ سخت اونجایی که،دارم بی تو،با همه ی فراموش کردن هات دارم قدم میزنم!
ولی اون شهردار و مغازه دار لعنتی،اسم تو رو،از روز نبودنت،هی گذاشتن همه جا!
همه جا رو که نگاه میکنم،میبینم تویی!
حتی،همه رو شبیه تو میبینم!
اینا به کنار،
حتی وقتی میبینم،یکی دست عشقشو گرفته و جای رژ لب اش روشه!
وسط خیابون،هی میریزم تو خودمو و هی داد میزنم!هی تو رو,میخوام…
- دیگه بدتر از اینم هست؟
+ آره،موقع هایی که انلاینی ولی با من حرف نمیزنی!
باید برم دنبال بهونه!تا سر صحبت باهات باز کنم!
اخ،تایپ کردنت یعنی حواست الان به منه…!
- من که نمیفهمم چی میگی!
+ تو هیچ وقت نمیفهمی،
من چی میگم…!
دلتنگی یعنی چی!
چی به سر من،اورده!
تو،دلتنگی هاتو،یه روزی میون گودی دستای من جا گذاشتی!
ولی من اونا رو بزرگ کردم!
میفهمی؟
- نه…
+ فرق من با تو،توی همینه…
(متن از ملينا)
وجود داشتن با وجودشو داشتن فرق میکنه
بعضیا وجود دارن ولی وجودشو ندارن
تا به حال شده به نقطه ای برسید که اطرافیانتان بگویند:
فلانی!تو آن فلانیِ سابق نیستی...
شده که به عکس های قدیمی تان نگاه کنید و دقیق شوید در لبخندهای واقعی تان؟
بعد پیش خود بگویید یعنی این منم؟!
تا به حال شده تمام فوریت هایتان رفته رفته از یادتان برود و صدایتان هم در نیاید؟
شده که هی تلاش کنید برای تقویت حافظه تان ولی هیچ چیز از خودتان را به یاد نیاورید؟
اگر نشده شما را به خدا یک کاری نکنید که آدمِ دیگری با خودش
با گذشته اش با تمام هویتش بیگانه شود...
آدم هایی که با خودشان بیگانه می شوند،
یک شب باهمین شمشیرِ بیگانگی و دلتنگی، احساسات و خاطراتشان را سر می برند...
و از همه خطرناک تر آدمی ست که نه به احساساتش تعلق دارد و نه روی خاطراتش تملک...
مهسا پناهی